فقط بگو دوستت دارم...

فقط بگو دوستت دارم

 

 

دلم از عشق می‌جوشید ، احساس تازه‌ای نبود . ازدواج با او بهترین اتفاق زندگی‌ام بود . روی صندلی ، کنج میز نهارخوری نشسته بود و کتاب‌هایش را ورق می‌زد . گویی دنبال نکته‌ مهمی می‌گشت . قلمش به دنبال رد نگاهش می‌دوید . میز پر از برگه‌‌های دستنوشته‌اش بود . روی صندلی روبه‌رویش نشستم و به صورت مهربانش چشم دوختم .

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->

تاريخ : چهار شنبه 1 آبان 1392برچسب:, | 21:57 | نویسنده : hamama |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.